سال 93 بر محمدم چطور گذشت.....
محمدمهدی عزیزم سال تحویل طبق هر سال خونه بابا جون بودیم
بعد تحویل سال وقتی بابا حون عیدی میداد با زبون شیرینت می گفتی عید...مهدی...پول....
روز اول عید رفتیم خونه مامان جون کلی با یاسین شیطونی کردی
روز دوم چون خیلی آجیل (بقول خودت پسته) خوردی وقت ناهار هر چی خورده بودی بالا آوردی تا عصری همین طور حالت بد بود تا دکتر بردیمت و یه آمپول ضد تهوع داد خانم پرستار وقتی میخاس آمپول بزنه رو تخت نمیخابیدی بهت گفتم مامان جان بخابی برات هندونه میخرم (الهی بمیرم هر وقت یادم میوفته اعصابم خراب میشه) آروم دراز کشیدی از همه جا بی خبر ...........بعدش تا نیم ساعت فقط گریه کردی و پشتتو نشون میدادی میگفتی اذت اذت...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی