محمد یاد بچگیش افتاده
محمد مهدی ما بچه که بود خیلی کم با روروکش بازی میکرد
ولی دیشب که رفته بودیم خونه عمو هادی جیجل طلام روروک محمد پارسارو دید و ما هم مجبور شدیم روروک شما رو که تو انباری بود بیاریم تا بازی کنیم شما هم از ذوقت تا 1 نصفه شب سوارش شدی و ماشین ماشین میکردی خودت سوارش میشی ازش میای پایین بعضی جاها هم که نمیره بلندش میکنی ومیبریش
امروز صبح که از خواب بیدار شدی زود رفتی شروع به بازی کردی
خاستم چند تا عکس ازت بندازم مگه همکاری کردی یا پشتتو میکردی یا باسرعت ماشینتو (به قول خودت )میروندی که نمیشد عکس بندازم خلاصه موفق شدم چند تا بندازم
نه به اون خندت نه به این اخمت
ببین کجا نشستی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی