محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
محمد حسین جونمحمد حسین جون8 سالگیت مبارک

محمدمهدی کوچک ما

محمد یاد بچگیش افتاده

محمد مهدی ما بچه که بود خیلی کم با روروکش بازی میکرد ولی دیشب که رفته بودیم خونه عمو هادی جیجل طلام روروک محمد پارسارو دید و ما هم مجبور شدیم روروک شما رو که تو انباری بود بیاریم تا بازی کنیم شما هم از ذوقت تا 1 نصفه شب سوارش شدی و ماشین ماشین میکردی خودت سوارش میشی ازش میای پایین بعضی جاها هم که نمیره بلندش میکنی ومیبریش امروز صبح که از خواب بیدار شدی زود رفتی شروع به بازی کردی خاستم چند تا عکس ازت بندازم مگه همکاری کردی یا پشتتو میکردی یا باسرعت ماشینتو (به قول خودت )میروندی که نمیشد عکس بندازم خلاصه موفق شدم چند تا بندازم     نه به اون خندت نه به این اخمت   ببین کجا نشستی ...
14 بهمن 1392

بزرگ شدن محمد

  محمدم 10 روزه که شیر نمیخوره اولاش خیلی اذیت شدی بی اشتها شدی فقط غذات شده بود کوکو با اصرار مامان و بابا یه ذره شیر میخوردی ولی خدارو شکر الان دیگه خوب شدی مثل قبل همه چی میخوری...         ...
14 بهمن 1392

گل پسرم 23ماهه شده ..

محمد مهدی جان ماهگیت مبارک   پسرم بزرگ شده دیگه شیر نمیخوره ازت میپرسم محمدم اسمت چیه میگی : مهدی (جالب اینجاس که مامانی اکثرآ شما رو محمد صدا میکنه ) پسر مهربونم چند روز پیش موقع خوردن غذا ، غذا پرید گلوی مامانی زودی رفتی برام آب آوردی مهربونم   تقریبا تمام اعضای بدنتو میشناسی شعر چشم چشم دو ابرو هم با کمک مامان دستو پا شکسته میخونی چچچششش چچشش ابلو ابلو  دماغو نیگی بحای دهن هم دندون میگی گدو گوش مو با کمک صندلی همه کاراتو انجام میدی هر جا لازم باشه میری بالاش (چند روز پیش چشم مامانو دور دیدی گوش پاک کنو برداشتی از بالای دراور بعدش همشو بردی تو گوشت خدا رو شکر زود فهمیدم تا کار دستمون ندادی جدیدا...
14 بهمن 1392

بازی خونه مامان

سلام جیگرطلام 5 شنبه 3بهمن 92 رفنیم قزوین خونه مامان جون شما هم کلی اونجا بازی و شیطونی کردی دردوته مامان همیشه عادت داری با عروسک یا خرس وسگ و ........بازی کنی بعد یه مدت رو پات میندازی لالا پیش پیش میکنی   بعد با اسباب بازی بچگی مامان بازی کردی بادوم میخوردیم هم خودت میخوردی هم به گربه میدادی الهی فدات شم مهربونم     باشه نخور خودم میخورم......   ...
14 بهمن 1392

قنقا.......

بنظرتون قنقا چیه ؟ چند روز پیش گل پسرمون رو کابینتو نشون میداد میگفت قنقا قنقا خیلی سخته وقتی متوجه نشی چی میگه محمدم چنگال ؟ نه پسرم قاشق ؟؟؟؟؟؟ننننننههههه خدایا پس منظورش چیه !!!!!!!!!!!!!! اگه بگم نمیدونم چی میخای یا با تعجب میگی قنقا قنقا (یعنی چرا منوجه نمیشی چیز خیلی واضحیه قنقا دیگه ) یا اینکه بعد مامانی بغلت میکنه تا نشون بدی چی میخای (باورتون نمیشه خیلی خوشحال میشم وقتی میفهمم چی میگه) اگه گفتین چی رو نشون داد....؟ .... .... .... .... فندق ( تابلو بود نه....؟؟؟!!!!!!!!!!!) اینم دیکشنری گل پسرم   ...
14 بهمن 1392

خیار

آبنبات ما عاشق میوه خوردنه مخصوصا خیار به قول خودت اخ هروقت مامان سالاد درست میکنه باید یکی دوتا برات پوست بگیرم منم یکی درمیون پوست میکنم وقتی بهت میدم میگی موند یعنی بعضی جاهاشو پوست نگرفتی..... الهی مامانی فدای حرف زدنت ناناز مامان   شیطون بلامون رفته کجا خیار میخوره بین یخچال و دیوار....   ...
14 بهمن 1392

2ساله شدم

عزیزدلم ثمره ی وجودم 2 ساله شدنت مبارک (البته به قمری ) عسل مامان 28 ربیع الاول 1433 پا به این دنیا گذاشته که امروز شده 2 ساله خدارو شکر میکنم بخاطر وجود گل پسرم.......... محمد مهدی جان این روزا حس مالکیتت گل کرده هرکی به وسیله هات دست بزنه میگی منه منه یعنی مال منه   بیا بیا هم تازه یاد گرفتی اگه کار داشته باشی میگی مامان بییا بییا بعضی  وقتا هم چون خوشت میاد الکی میگی سلام سلام هم زیاد میگی تو خیابون هر کسی رو ببینی سلام میکنی به قول خودت الام الام خونه هر کسی بریم حتی اگر کسی تو خونه نباشه همین که وارد میشیم سلام میکنی آفرین پسر با ادبم به آره میگی آه مثلا وقتی میگم محمدم سیب میخای میگی آه وق...
14 بهمن 1392

شمارش معکوس تا تولدپسرمون

سلام سلام جیجل مامان روزا به سرعت برق وباد طی میشن پسرک منم بزرگ وبزرگتر میشه دیگه چیزی نمونده تا تولد 2 سالگیت مامانی جیجل طلام 18 روز دیگه وارد 3 سالگیت میشی الهی مامانی فدات شه باورم نمیشه چه زود 2 سال شد..... خیلی بامزه حرف میزنی البته هنوز جمله بندی نداری ولی منظورت کاملا مشخصه چند روز پیش خونه ی عموجون بودیم بارون میومد بابا چتر خاست شما هم با زبون شیرینت اینجوری گفتی : مهنا   بابا  چتر   بارون بعضی وقتها هم حرفاتو فقط مامانی متوجه میشه   ...
14 بهمن 1392

شیطنت خونه مامان جون

جدیدا هرجا دلت بخواد بری صندلی میاری و در عرض چند ثانیه میری بالا .... خونه مامان جون هم قبلا دیده بودی رو کابینتشون مورچه دارن صندلی گذاشتی رفتی بالا بعد خاله فاطی رو صدا میکردی داد میزدی فاطی جوجو فاطی جوجو (خاله هم عاشق این فاطی گفتناته ) بعدا مامان میگه پسرم این مورچس میگی موچه؟؟!!!!! اینجا هم میری کشمشی بالای کابینت رو برداری میگم محمدم برای چی میری بالا ؟میگی : بجیش بجیش محمدم جات بد نیست............   ...
5 بهمن 1392